سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به یکى از کسانى که بدو سخنى گفته بود و از مقدار وى بزرگتر مى‏نمود فرمود : ] پر نیاورده پریدى و در خردسالى بانگ در کشیدى . [ و شکیر ، نخست پرهاست که بر پرنده روید ، پیش از آنکه نیرومند و استوار شود ، و سقب شتر خردسال است و شتر بانگ بر نیاورد مگر آنگاه که فحل گردد . ] [نهج البلاغه]
سرزمین دوست
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» تاریخ کعبه و مسجدالحرام (2)

تاریخ کعبه و مسجدالحرام (2)

تنبیه

در بیان کیفیت «مقام» و «حجرالاسود» و «رکن یمانی» و «شامی».

مروی است از عبدالله بن عباس و وهب بن منبه و قتاده که گفتند: مقام آنجاست که امروز طوافگاه است و آن سنگی است که نشان پای ابراهیم ـ علیه السلام ـ در آنجا مانده است. و آن چنان است که چون ساره، هاجر را به ابراهیم داد و اسماعیل از او متولد شد، او را رشک آمد از برای آن که نورمحمدی که در پیشانی ابراهیم بود به اسماعیل نقل کرد و الله تعالی به ابراهیم ـ علیه السلام ـ وحی فرستاد و گفت: ای ابراهیم! ساره با تو نیکویی کرده، تو نیز او را رنج و رشک منما و اینان را از پیش او دور بر; گفت: به کجایشان برم؟ گفت: جایی که منت فرمایم. جبرئیل ـ علیه السلام ـ آمد و براقی آورد و ابراهیم در شام بود، او را بر آن سوار کرد و هاجر و اسماعیل را بر چهارپایی نشانیده، روانه شدند و به هر بقعه خوشی که رسیدی، گفتی اینها را اینجا فرود آورم؟ جبرئیل می گفت: نه; تا آن که به پشته ریگ سرخ رسیدند. در آن نواحی درختی بود، جبرئیل ـ علیه السلام ـ اشاره کرد به جایی که امروز حجرالأسود است; فرود آی و اینان را فرود آر؟ گفت: ای جبرئیل! این چه جایگاهی است؟ گفت: خدای تعالی را اینجا خانه بود; بیت المعمور نام، طوافگاه آدم. حضرت عزّت بر دست تو آن را آباد خواهد کرد. ابراهیم ـ علیه السلام ـ هاجر و اسماعیل را فرود آورد و از بهر ایشان سایه بانی ساخت تا در زیر آن شدند و خیگ آبی داشت که اندک آبی در آن مانده; جبرئیل گفت: اینها را بگذار و برو; و ابراهیم ـ علیه السلام ـ قصد بازگشت کرد. هاجر گفت: یا خلیل الله! ما را به که می گذاری و می سپاری؟ ابراهیم ـ علیه السلام ـ گفت: به آن خدایی که به فرمان او شما را آورده ام و آن خدایی که مرا در غار، طعام و شراب داد و آن خدایی که مرا در آتش نگاه داشت. هاجر گفت: «رضیت بقضاء الله و آمنت لأمر الله حسبی الله علیه توکلت» و بازگشت و ایشان را به خدا حواله کرد. ساعتی که برآمد، آب که در خیگ بود خوردند، دیگر آب نماند، تشنه و گرسنه شد. از گرسنگی و تشنگی شیرش برطرف شد. ضعف بر اسماعیل مستولی شد، بیفتاد و پای بر زمین می زد و می مالید. هاجر درماند، برخاست و بر کوه صفا شد به امید آن که کسی را ببیند یا آوازی شنود; کسی را ندید، بازگشت و به نزدیک اسماعیل آمد. او را ضعیف و ناتوان دید. گمان برد که خواهد مرد; گفت: بروم تا جان کندن او را نبینم; بر مروه شد. آنجا نیز کسی را ندید. چون نزدیک اسماعیل آمد او را زنده دید همچنان می آمد و می رفت به امید آن که چاره یا چاره گری را ببیند، هیچ کس را نیافت، عاجز شد. چون مرتبه هفتم بر مروه آمد نگاه کرد به اسماعیل، سفیدی آب دید.

محمد بن اسحاق می گوید: چون به صفا آمد از جانب مروه آوازی شنید; آنجا دوید، کسی را ندید و چون متوجه شد از جانب صفا همان آواز [را] به طرف صفا دوید. آنجا نیز کسی را ندید. تا هفت مرتبه، آمد و شد می نمود. تا آن که هاجر مدهوش شد و در آن مدهوشی گفت: ای صاحب آواز! کیستی که تو را نمی بینم و آوازت می شنوم، تو را به خدای قسم است که اگر نزدیک تو گشایشی برای ما باشد، به فریاد رس که هلاک شدیم. حضرت عزّت، دویدن او را رکنی کرد از ارکان حج; آواز به همان نحو بود و هاجر بر إثْر آن می رفت تا به نزدیک درخت رسید. [آواز و] صدای آب شنید که می رود. تعجب کرد و چون به نزدیک اسماعیل آمد، آب دید.

وَهَب بن مُنَبِّه روایت کرده که چون مرتبه هفتم مأیوس شد جبرئیل ـ علیه السلام ـ آمد و پاشنه پای اسماعیل را بر زمین مالید، چشمه آب پیدا شد. هر ساعت زیاد می شد تا آنکه بر روی زمین روان گردید. هاجر از مروه آب را دید که از زیر پای اسماعیل برمی آید. پاره [و مقداری] ریگ در حوالی آن جمع کرد و کوی6 کَنْد تا آب در آن ایستد; آنگه خیگ را پر آب کرد.

رسول ـ ص ـ فرمود: رحمت کناد خدای تعالی بر مادر من هاجر که اگر منع آب نمی کرد، به همه بادیه جاری می شد. هاجر را دل نمی شد که از آن آب بخورد. هاتفی آواز داد که بخور و مترس که خدای تعالی این آب را برای تو پیدا کرده است و این مَشْرب حُجّاج خانه او خواهد بود و بر دست اسماعیل، اساس این خانه خواهد شد تا عمارت کند و خلایق را از اقصای عالم امر کند تا اینجا آیند. هاجر خوشوقت شد و از آن آب خورد و آب هر روز زیاد می شد. بند از پیش او برداشت; آب بر روی زمین روان شد; گیاه سبز شد و درختان تازه گشتند. اتفاقاً از قبیله جرهم با تجار شام به یمن می رفتند. در حوالی آنجا به منزلی که ایشان را بود، فرود آمدند، از دور نگاه کردند، مرغان را دیدند که حلقه زده پرواز می کنند. گفتند که البته آنجا آب باشد و روی به آن جانب نهادند، به وادی مکه رسیدند. دو مرد را بر إثْر مرغان فرستادند. ایشان می رفتند تا به مکه رسیدند. دیدند زنی و کودکی و آب روان و مرغزاری خوش; از ایشان پرسیدند: شما چه کسانید، آدمید یا پری؟ جواب دادند: که آدمی. گفتند: اینجا آب از کجا پیدا شد که هرگز نبود و سیصد ـ چهارصد گز7 بایست کَنْد تا به آب شور رسیدی; هاجر قصّه خود تمام بیان کرد. گفتند: ما را نیز از این آب می دهی؟ گفت: بخورید. خوردند، آبی در غایت شیرینی; گفتند: ملکیت از کیست؟ هاجر گفت: مرا و فرزند مرا، که الله تعالی به جهت ما پیدا کرده; بر کوه رفتند، دیدند زمینی بسیار و درختان سبز; گفتند: دیگری را با شما در این آب شرکتی هست؟ گفتند که حاشا که دیگری با ما شریک باشد. آن هر دو بازگشتند، قوم خود را خبر کردند. آن گروه صاحبان شتر و گاو و گوسفند بودند. از شنیدن این خبر بسیار شاد شدند. برخاستند روی به آن جانب نهادند و در نواحی مکه فرود آمدند و کس فرستادند پیش هاجر، گفتند: تو اینجا انیسی و جلیسی نداری، ما را از این آب و گیاه بهره ده تا در جوار تو باشیم و خدمت تو و فرزند تو را به واجبی بجا آریم. هاجر قبول کرد; فرود آمدند و به ایشان مأنوس شدند و نعمت بار یافتند و به راحت افتادند تا آن که اسماعیل بزرگتر شد.8 او را شکار آموختند و مردمان دیگر از اطراف و جوانب، چون اطلاع یافتند، رو به مکه نهادند. چون مدتی بر این بگذشت و هاجر فوت شد، اسماعیل از قبیله جرهمیان زنی خواست و ابراهیم ـ علیه السلام ـ از شام، از ساره دستوری خواست تا اسماعیل را ببیند. گفت: برو به شرط آن که از پشت مرکب فرود نیایی و ندانست که هاجر فوت شده. چون ابراهیم ـ علیه السلام ـ به آنجا رسید جایی دید آباد و قبیله ای بزرگ آنجا فرود آمده; احوال اسماعیل را پرسید; گفتند: به شکار رفته و زن اسماعیل از خیمه بیرون آمد و گفت: که را می خواهی؟ گفت: اسماعیل را; گفت: حاضر نیست; گفت: هیچ طعامی و شرابی داری؟ گفت: نه; گفت: وقتی که اسماعیل بیاید بگوی پیری به این نشان اینجا آمد، تو را سلام رسانید و گفت که آستانه در را بگردان که موافق نیست. و چون اسماعیل آمد، بوی ابراهیم را شنید. گفت: ای زن! هیچ مرد بیگانه به اینجا آمده بود؟ گفت: بلی; مرد پیری به این نشان; گفت: سلام مرا به اسماعیل برسان و بگو که آستانه در را بگردان که موافق نیست. گفت: از تو طعامی و شرابی خواست؟ گفت: بلی، من ندادم. گفت: برخیز که من تو را طلاق دادم. پس اسماعیل زن دیگر بخواست. دیگر باره ابراهیم از ساره اجازت طلبید. گفت: برو به همان شرط. بیامد اتفاقاً باز اسماعیل حاضر نبود. چون به در خیمه رسید آن زن از خیمه بیرون دوید و گفت: فرود آی که اسماعیل به شکار رفته همین ساعت خواهد رسید و اندک بیاسا. گفت: فرود نمی آیم لیکن هیچ طعام و شرابی داری؟ گفت: بلی، رفت گوشت و شیر آورد. ابراهیم بر پشت مرکب از آن بخورد و دعا کرد ایشان را بر برکت، در خبر آمده که اگر زن نان و خرما آوردی به برکت دعای ابراهیم ـ علیه السلام ـ در هیچ جای روی زمین، بیش از مکه گندم و خرما نبودی; زن گفت: ای پیر! از مرکب فرود آی تا سرت بشویم که گرد آلود شده است. گفت: فرود نیایم لیکن سنگی بیار تا پای بر آنجا نهم و یک پای در رکاب دارم، سنگی بزرگ آوردم و در زیر پای ابراهیم نهادم و حضرت یک پای بر آن نهاد و یک جانبِ سرش را شست. اثر پای در آن سنگ بماند و پای دیگر را نیز بر آن نهاد و جانب دیگر سرش را نیز شست، اثر پایش در آن بماند. آنگاه به مرکب درست نشست و گفت: چون شوهرت بیاید از من سلام برسان و بگو آن پیر می گوید: آستانه در بسیار خوب است و موافق است و آن را مگردان و رفت و چون اسماعیل آمد، پدر را ندید و بوی او را شنید، گفت: اینجا کسِ بیگانه آمده بود؟ گفت: پیری به این صفت: نیکو روی و خوشخوی و بسیار ستوده. اسماعیل گفت: با او چه کردی؟ گفت: مهمانداری کردم و سرش شستم و بسیار کردم که فرود آید، نیامد. اسماعیل گفت: پیر چه گفت؟ زنش گفت: که بر تو سلام رسانید [و] گفت آستانه در نگه دار که مستقیم و موافق است. گفت: می دانی که او کیست؟ گفت: نه; گفت: او پدر من است; ابراهیم خلیل الله.9

و در روایتی آمده که چون خلیل الرحمن بنای خانه را بلند کرد دست به آره (کذا) نمی رسید; سنگ و گِل برمی داشت و بر بالای سنگ ایستاده می شد و آن سنگ به قدرت حق تعالی تا جایی که می خواست بلند می شد و سنگ و گل را بر بالای دیوار می نهاد تا بلندتر شود و چون اراده فرود آمدن می کرد، آن سنگ پست می شد، به همین دستور تا خانه تمام شد و اثرهای قدم های مبارک در آنجا پیدا شد; مانند اثر پای برهنه که در گِلْ پیدا شود و بعضی گفته اند: وقتی که بالای سنگ ایستاد تا خلق را به حج بخواند، اثر قدم های مبارک بر آن نشست. زنش گفت: من اثر انگشتان و پاشنه در آنجا دیدم، از بس که مردم دست مالیدند، اثرش برطرف شد. و از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ پرسیدند که چرا مقام در طرف دست چپ واقع شد؟ فرمود: برای آن که جای حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ در روز قیامت بر طرف دست چپ عرش پروردگار است و جای حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بر طرف دست راست، و چون خانه محاذی عرش است، لهذا مقام در طرف دست چپ واقع شده.

و از وَهْب بن مُنَبِّه منقول است که گفت: رکن و مقام دو یاقوت سرخ بودند از بهشت که فرود آوردند، هر دو را بر کوه صفا گذاشتند، پس روشن گردانیدند هر دو زمین را از مشرق و مغرب، چنانکه روشن می گرداند چراغ، شب تاریک را، و شهادت می دهند هر دو روز قیامت برای کسی که وفا کرده است به آن عهدی که بود موفات را; پس برداشت الله تعالی روشنی را از ایشان برای مصلحتی که حکمت او تقاضا می کرد و تغییر داد حسن هر دو را و گذاشت در جایی که هستند.

و در آثار و اخبار حجرالاسود چنین وارد است که حجرالاسود فرشته بود از بزرگان فرشته نزد خدای تعالی در وقتی که عهد و میثاق می گرفت از خلایق و گفت: آیا نیستم من پروردگار شما و محمد فرستاده و رسول من، و علی و اولادش اوصیای پیغمبر من؟ اوّل کسی که از خلایق گفت بلی و اقرار کرد به همه آنها او بود. پس الله تعالی گردانید او را امین به همه خلق، و این عهد و میثاق را به ودیعت نزد او گذاشت; و چون آدم را آفرید، او را در بهشت نزد آدم فرستاد برای یادآوری میثاق مذکور، پس آدم هر سال تجدید عهد و میثاق می نمود به نزد او; و چون آدم از بهشت بیرون آمد عهد و میثاق را فراموش کرد. حضرت عزّت، بنا بر مصلحتی که می دانست آن ملک را به صورت دُرّه بیضا کرد و نزد آدم فرستاد و آدم در زمین هند بود و به آن اُنس گرفته بود و نمی شناخت او را; پس حق تعالی گویا گردانید او را و گفت: ای آدم! می شناسی مرا؟ آدم گفت: نه; گفت: بلی غلبه کرده است تو را فراموشی و فراموش کردی عهد و میثاق که کرده بودی با خدای تعالی; باز خالق بی چون آن را به صورت اوّل که به همراه آدم در بهشت بود گردانید. گفت: ای آدم! کجاست عهد و میثاق تو؟ و به آن یاد دهانید آنها را; پس آدم گریه کرد و خضوع نمود و بوسید آن را و تجدید کرد عهد و میثاق را. باز الله تعالی او را به صورت دُرّه بیضا کرد و بود آن که روشنی می داد; پس برداشت آدم آن را بر کتف خود، و هرگاه مانده می شد برمی داشت جبرئیل ـ علیه السلام ـ تا رسیدند به مکه و آدم همیشه به آن اُنس می گرفت و تجدید عهد و میثاق می کرد نزد آن هر روز و هر شب، وقتی که جبرئیل ـ علیه السلام ـ بنای کعبه می کرد در آورد آن را رکن و باب، و در آن مکان مابین خاک و آدم بود در هنگام گرفتن میثاق; و در آن موضع بود دهن فرشته میثاق، لهذا به آنجا مقرر شد و هرگاه که می آمد آدم از مکان خانه به طرف صفا، و حوا به طرف مروه، و بود حجر در رکن، پس تکبیر و تهلیل و تحمید می گفتند خدای را، لهذا جاری شده است به گفتن تکبیر در استقبال رکن از طرف صفا،10 و بود حجر «اشدّ حُبّاً» در میان فرشتگان،11 بمحمد و آل محمد، و برای همین، الله تعالی او را اختیار کرد، و به او سپرد میثاق را; و لهذا چون به او می رسند [می خوانند:] أمانتی أدَّیتُها و مِیثاقی تعاهدته لتشهد لی بالموافاة،12 و روز قیامت می آید او در حالتی که او راست زبان گویا و دو چشم بینا به صورت اوّل و شهادت می دهد برای کسی که دریافته او را در آن مکان و ادای امانت و عهدی که کرده بود، و گواهی می دهد برای جمعی که آنجا عبور نکرده و سرباز زده و ادای امانت نکرده.

و از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ مروی است که وقتی که آدم از وحشت تنهایی شکایت کرد به حضرت باری; پس جبرئیل ـ علیه السلام ـ آورد یاقوتی سفیدتر از شیر از بهشت، و وقتی که آدم در بهشت بود، هرگاه به آن می رسید پای می زد آن را، و چون جبرئیل آورد شناخت آن را و پیشدستی کرد به رسانیدن دهن; لهذا جاری شد به رسانیدن دهان به آن.

و ابن عباس روایت کرده که چون حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ با عایشه طواف می کرد، [می فرمود:] و اگر می بود حجرالاسود به صورتی که اوّل آمده بود، برنمی خورد آن را کسی مگر آنکه شفا می یافت از هر دردی و المی،13 لیکن تغییر داد حق تعالی صورت آن را به سبب اَرْجاس جاهلیت و معصیت گنهکاران که دست رسانیدند آن را، و حال آن که سزاوار نبود اهل جاهلیت و معاصی را که ببینند آن را به صورتی که آمده بود از بهشت; زیرا که کسی که نظر کند به چیزی که از بهشت است، واجب می شود او را بهشت، و این رکن خداست در زمین.14 و امروز که زمان غیبت رسول خداست، شهادت خواهد داد او برای جمعی که یافته اند او را مثل کسی که دریافته است بیعت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ را.

و از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ مروی است که استلام رکن کنید یمانی را، به درستی که آن یمین خداست15 و یمین راه خداست که می روند مؤمنان از آن راه به بهشت; لهذا حضرت فرمودند که این رکن بابی است که داخل بهشت می شوند.16 و به روایت دیگر آمده که این رکن بابی است از باب های بهشت و بسته نمی شود هرگز،17 و در زیر آن جوبی است از بهشت که ملاقی می شود در آن اعمال بندگان.

و از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ مروی است که در ملتزم18 برای این یاد می کنند گناهان خود را که نزدیک آن جوبی است از بهشت که ملاقی می شود به آن اعمال بندگان.19و از آن حضرت پرسیدند که چرا استلام حجر و رکن یمانی می کنند و آن دو رکن دیگر را استلام نمی کنند؟ فرمود: که حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ استلام کردند این هر دو را و استلام نکرده اند آن دوی دیگر را.20 و دیگر حجر و رکن یمانی در طرف راست عرش اند و حضرت عزّت، امر کرده است به استلام آنچه در طرف راست عرش است; و گفته اند چون تبّع بیامد تا خانه مبارک را خراب کند، چون به غدیر خم رسید به آزار فالج مبتلا شد و بزرگان اطبّا را بخواند، گفتند: ای مَلِک! این خانه بزرگوار دیرینه است و خانه خداست، و هر کس قصد کرد به بدی گرفت خانه او را; از این قصد که کرده ای باز آی، اگر خواهی در آنجا رو و کار دیگر که داری بکن و آن را تعرّض مرسان; او بیامد و فرمود که خانه را جامه نیکو پوشانیدند و اوّل کسی که خانه را جامه پوشانید او بود و هزار شتر قربانی کرد و به اهل حرم صله ها داد و آن مکان که ایشان فرود آمده بودند «مطابخ»21 نامیدند.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمد ( چهارشنبه 87/8/8 :: ساعت 10:21 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

دعوتنامه امام حسین برای ...!
از سنت ابراهیمی حج تا وهابیت عربستان 2
از سنت ابراهیمی حج تا وهابیت عربستان 1
البحرین المظلوم- السعودیه الظالم
دلیل شهرت امام هشتم به رضا
مناسبتهای کمتر شنیده شده‏ی روز اول ربیع الاول
کفن و تصویر حضرت مسیح
نگهداری دست حضرت یحیی (ع) در بالکان!
سوال و جوابی زیبا و تاثیرگذار
حج
نام مهدی(عج) در مسجد و نبی و تحریف و دستکاری آل سعود
کرامت امام رضا (ع) به نقل از دکتر محمد اصفهانی
آنچه پس از رحلتش بر سر ما آمد
[عناوین آرشیوشده]